معنی کفش چوبی

فارسی به انگلیسی

فارسی به ایتالیایی

حل جدول

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

چوبی

چوبی. (اِخ) پل چوبی بر خندق قدیم شمال تهران پشت دروازه ٔ شمیران پائین عشرت آباد که اکنون از میان رفته است و محل آن به چوبی شهرت دارد.

چوبی. (ص نسبی) منسوب بچوب. (ناظم الاطباء). از چوب. ساخته شده از چوب، همچون: خانه ٔ چوبی، پای چوبی، پل چوبی، درچوبی، دسته ٔ چوبی، قاشق چوبی، قفس چوبی، نیمکت چوبی، تخت چوبی، میز چوبی، صندلی چوبی، صندلی دسته دار چوبی، قفسه ٔ چوبی، کفش چوبی، نرده ٔ چوبی. هاون چوبی.
- آدم چوبی، آنکه جنبش و حرکتی نداشته باشد. کسی که در کارها سست باشد و از وی کاری ساخته نباشد.
- آدمک چوبی، شبه آدمی که از چوب سازند و بر آن شولائی بپوشانند و بر سر خرمن و پالیز بکارند تا جانوران خراب کار آنرا بجای آدم حقیقی گیرند و از آن بترسند. مترسک.
- چوبی و آبکشی (اصطلاح گیاه شناسی)، بافتهای انتقال دهنده ٔ شیره ٔ نباتی در ساقه نیز مانند ریشه از هادروم و لپتوم تشکیل یافته. اولی برای بالا بردن شیره ٔ خام و انتقال آن از ریشه ببرگ و دیگری برای پائین آوردن شیره ٔ پرورده ٔ از برگ بساقه و ریشه است. هر دسته لپتوم در ساقه همواره با یک دسته هادروم همراه میباشد. این دو دسته در روی یک خط شعاعی قرار گرفته و دسته ٔ واحدی بنام دسته ٔ چوبی و آبکشی تشکیل میدهند. در این دسته آوندهای چوبی بیشتر متوجه محور است و آوندهای آبکشی متوجه خارج میباشد. تعداد دسته های چوبی وآبکشی نه تنها در نباتات مختلف فرق میکند و متفاوت میباشد، بلکه در قسمت های مختلفه یک نبات هم ممکنست تغییر نماید و گاهی ممکن است این دسته ها بیکدیگر متصل شوند و حلقه ٔ مسدودی تشکیل دهند. بنابراین دسته های چوبی و آبکشی در ساقه میله هائی هستند که بطور منظم در درون استوانه ٔ مرکزی قرار گرفته و دسته های آبکشی آنها عموماً بین دسته های چوبی و آندودرم واقع گشته است. قطر آوندهای چوبی با بعد آنها از محور استوانه مرکزی متناسب میباشد، یعنی آوندهائی که دور از محوراندقطورتر میباشند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی صص 307-306).
- چوبی و آبکشی باز (اصطلاح گیاه شناسی)، در بین دسته های چوبی و دسته های آبکشی یک طبقه سلولهای نازک و سلولزی وجود دارد که طبقه ٔ مولد داخلی ساقه را در نباتات چند ساله تشکیل میدهد. دسته های چوبی و آبکشی را در نباتات دو لپه ای که دارای این طبقه مولد میباشند دسته های باز مینامند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲثابتی ص 310).
- چوبی و آبکشی بسته (اصطلاح گیاه شناسی)، دسته های چوبی و آبکشی در نباتات یک لپه ای فاقد طبقه ٔ مولد هستند. از این جهت آنها را دسته های بسته مینامند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 316).
- چوبی و آبکشی دوجانبی (اصطلاح گیاه شناسی)، چون بافت آبکشی در طرفین دسته های چوبی واقع شده باشد، دسته های چوبی و آبکشی دوجانبی نام دارند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 307).
- چوبی و آبکشی متحدالمرکز (اصطلاح گیاه شناسی) چون لپتوم مانند حلقه ٔ مسدودی هادروم را احاطه کند و یا هادروم لپتوم را احاطه کند، دسته های متحدالمرکز نامیده میشوند. این قبیل دسته های چوبی و آبکشی در یک لپه ای ها مانند ساقه های زیرین زنبق وجود دارد. اگردسته های آبکشی بوسیله هادروم احاطه شوند هادروسانتریک نامیده میشوند، مانند سرخسها و هرگاه دسته های چوبی آبکشی را احاطه نمایند لپتو سانتریک نامیده میشوند، مانند دسته های چوبی و آبکشی اغلب نباتات یک لپه ای. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 308).
- چوبی و آبکشی یک جانبی (اصطلاح گیاه شناسی)، ساقه هائی که دسته هائی آبکشی آنها عموماًبین دسته های چوبی و آندودرم واقع گشته آنها را دسته های چوبی و آبکشی یک جانبی نامند. (گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 307).

چوبی. (اِخ) پلی بر زاینده رود بین اسپاهان و جلفا که در مشرق پل چهارباغ واقع شده. (جغرافیای طبیعی ایران ص 89).


کفش

کفش. [ک َ] (اِ) معروف است که پای افزار باشد و معرب آن کوث است. (برهان). پاپوش و افصح کوش به «واو» است و معرب آن کوث است و در قدیم بزرگان کفش زرینه پوشیده اند وحکیم فردوسی مکرر با درفش قافیه کرده. عرب آن را معرب کرده قفش گویند. (از آنندراج) (انجمن آرا). پای افزار و پاپوش و چمشاک و چمناک و چیدار و نعلین و ارسی و پاافزار پاشنه بلند. (ناظم الاطباء). چرمین که بپا کنند. پاپوش. پای افزار. (فرهنگ فارسی معین). قفش. کوث. (منتهی الارب) (دهار). نعل. صله. (منتهی الارب). چاموش. چمتاک. چمتک. وشمک. لالک. لالکا. پالنگ. بالیک.چمشاک. چشمک. چست. شلم. شمل. سر. هملخت. (ناظم الاطباء). پاپوش. پاافزار. عامیانه ٔ آن (پوزار). پاچپله. موزه. اورسی. تسخن. تسخان. مسحی. چارق. چاروق. خف. آنچه برپای پوشند از چرم یا پوست یا جیر یا انواع پلاستیک. (یادداشت مؤلف). پهلوی «کفش »، طبری «کوش » به اظهار «واو»، اشکاشمی «کوش »، گیلکی «کفش »، فریزندی، یرنی «کوش »، نطنزی «کوش »، شهمیرزادی «کوش »، سنگسری «کفش »، در بشرویه خراسان «کوش ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من
بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی.
معروفی.
پا به کفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از پس غمهای تو تا تو مگرکی آئیا.
عسجدی.
پیراهن لؤلؤئی برنگ کامه
و ان کفش دریده و بسر برلامه.
مرواریدی.
از این پسش تو ببینی دوان دوان در دشت
به کفش و موزه برافکنده صدهزار سیان.
عمعق.
در کفش پاسبانش هر سنگ ریزه ای
چون گوهری در افسر سلطان نو نشست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 756).
چونکه کلیم حق بشد سوی درخت آتشین
گفت من آب کوثرم کفش برون کن و بیا.
مولوی.
غیر نعلین و گیوه و موزه
غیر مسحی و کفش و پای افزار.
نظام قاری (دیوان ص 23).
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
(ایضاً ص 15).
تنگدستان را زقید جسم بیرون آمدن
راه رو را کفش تنگ از پای بیرون کردن است.
صائب (از آنندراج).
هرکه ترک تن نکرداز زندگانی برنخورد
راحتی گر هست کفش تنگ را در کندن است.
صائب (از آنندراج).
- بی کفشی، کفش نداشتن، پابرهنگی: هرگز از دور زمان ننالیده بودم... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود... یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم. (گلستان).
- پا در کفش کسی کردن، موجب اذیت و آزار کسی شدن. (فرهنگ فارسی معین)
- پا را به یک کفش کردن یا دوپا را در یک کفش کردن یا پاها را در یک کفش کردن، کنایه از لجاج کردن. ستیهیدن. اصرار ورزیدن. مصر و مبرم بودن دیگری وتغییر رای ندادن. (یادداشت مؤلف).
- دست برکفش نهادن، کنایه از احترام کردن:
بخدمت منه دست برکفش من
مرا نان ده و کفش بر سربزن.
(بوستان).
- سنگ در کفش بودن، کنایه از در تنگنا بودن و گرفتار مزاحم بودن است:
کله آنگه نهی که بر فتدت
سنگ در کفش و کیک در شلوار.
سنائی.
و رجوع به کفشدوز، کفشدوزک، کفشدوزی، کفشک، کفش کن، کفش ونوس، کفشگر، کفشگری و زرینه کفش شود.
- کفش آوردن، کنایه از کفش حرکت در پا کردن و عازم شدن یا آماده ٔ حرکت شدن و مهیای راهی گشتن:
گر نفسی نفس به فرمان تست
کفش بیاور که بهشت آن تست.
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 108).
- کفش آهو، کنایه از سم آهو. (آنندراج):
کشد زحمت چو آید در تکاپو
در این ره سنگ دارد کفش آهو.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
- کفش از آهن ساختن، کنایه از آماده شدن برای سفری طولانی:
کفش از آهن ساخت تیرت و زپی بدخواه رفت.
کاتبی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1221).
- کفش از دستار ندانستن، پای از سر ندانستن (نشناختن) سخت حیران بودن بسببی. (فرهنگ فارسی معین):
بی تابش روی تو دل ما همی از رنج
نی پای ز سر داند نی کفش ز دستار.
سنایی.
چو آسمان و زمین رابانبیا بنواخت
یکی از این دو ندانست کفش از دستار.
ظهیر (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1221).
- کفش بان، آنکه کفشهای خداوندش را نگهبانی کرده باشد. (از آنندراج). کفشدار. باشماقچی و کسی که کفشها را نگهداری می کند. (ناظم الاطباء):
جنت نقشی ز آستان نجف است
رضوان بهشت کفش بان نجف است...
زکی ندیم (آنندراج).
- کفش بایستن کسی را، ضرور شدن سفر او را. مهیای سفر بودن. چنانکه گویند، کفش که را می باید یعنی چه کسی باید عزیمت کند:
ای صبر بگفتی که چوغم پیش آید
خوش باش که کار تو زمن بگشاید
رفتی چو کلاه گوشه ٔ غم دیدی
ای صبر کنون کفش کرا می باید.
مجیر بیلقانی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1221).
- کفش بردار، کفش دار. کفش بان. خدمتکار:
ای سکندرطالعی کز راه عدل
کفش بردارت شود نوشیروان.
طالب آملی (از آنندراج).
- کفش برداشتن،عمل کفش بردار. کنایه از فرمانبرداری و فروتنی:
شاهی که به رزم کاویان داشت درفش
گر زنده شود پیش تو بردارد کفش
ای کرده دل خصم خلاف تو بنفش
مشت است دل خصم و خلاف تو درفش.
معزی.
- کفش بر سر کسی زدن، ظاهراً در بیت زیر کنایه از خوار و خفیف داشتن اوست:
به خدمت منه دست بر کفش من
مرا نان ده وکفش بر سر بزن.
سعدی (بوستان).
- کفش پوش، پوشنده ٔ کفش.
- || کنایه از شاطر و عیار. در قصه ٔ حمزه در تعریف عمرو عیار آمده: سرخیل بساط کفش پوشان جهان. (آنندراج).
- || پوشش کفش.
- کفش پیش پای او نمی تواند گذاشت، رتبه اش چندان پست است که این کار را نمی شاید. لایق خدمتگزاری وی نیست. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین):
چون به قصد جلوه آید قامت رعنای تو
سرو نتواند گذارد کفش پیش پای تو.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- کفش پیش پای کسی گذاشتن، کفش پیش پای کسی نهادن. کفش پیش آوردن. رسم بود که خدمتکاران بهنگام برخاستن مخدومان کفشهای آنان را پیش پایشان می گذاشتند. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). کنایه از فروتنی کردن و اظهار بندگی نمودن:
چو مقبل کمربسته پیش آر کفش
نشاید طپانچه زدن بر درفش.
نظامی.
شخص دانش اعتمادالدوله کز لطف کلام
می نهد دست کلیمش کفش پیش پای نطق.
طالب آملی (از آنندراج).
کفشی که پیش پای گدایان شهان نهند
فردا چو سر ز خاک برآرند افسر است.
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج).
- || کنایه از رخصت و وداع. (آنندراج):
بر دل زتو داغ بیقراری ننهم
بر لب قدح امیدواری ننهم
از گفت رقیب پابزن بر عشقم
تا کفش به پیش پای یاری ننهم.
حکیم شفایی (از آنندراج).
- کفش تابتا کردن، کفشهای دوپا عوضی بپاشدن. (از آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). کنایه از عملی کودکانه انجام دادن:
زاهل هوش و بصیرت کمال مسخرگیست
بمجمع شعرا کفش تابتا کردن.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
- کفش تنگ، کفشی که به اندازه ٔ پا نباشد و از آن کوچکتر باشد و پوشنده را زحمت دارد:
پا تهی گشتن به است از کفش تنگ
رنج غربت به که اندر خانه جنگ.
مولوی.
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ.
سعدی.
- || کنایه از مزاحم وآزار دهنده:
مگو کفشدوز آن نگار فرنگ
کزو خانه برمن بود کفش تنگ.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- کفش جامگی، گیوه. (یادداشت مؤلف).
- کفش جَسته، کفش نعلدار که پاشنه اش بلند باشد. (آنندراج):
سلیم ایام را از عیب پوشی نیست تقصیری
برای هر که کوتاه است کفش جسته می آرد.
سلیم (از آنندراج).
غزالان را سم از شوخی شکسته
ندارد تاب جستن کفش جسته.
سلیم (از آنندراج).
- کفش جفت شدن (پیش پای کسی)،کنایه از داشتن کرامت و علو مقام و درجه در نزد خداوند است و مردان خدا را بدین صفت می شناسند: مرحوم میرزای شیرازی کفش پیش پایش جفت می شد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- کفش جفت کردن کسی را؛ کنایه از بیرون کردن مستخدم یا کارگر و خاتمه دادن به خدمت ایشان است: دیروز کفش های نوکرمان را جفت کردم چون از زیر کار در می رفت. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- کفش جفت کن، کنایه از آدم متملق و چاپلوس است که برای حصول مقصود خود به هر خواری تن در می دهد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- کفش چوبی، پای افزاری از چوب مسطح و تقریباً بیضی شکل که بر قسمت پیشین آن تسمه ای از چرم یا جز آن نصب کنند تا پنجه ٔ پادر آن رود و غالباً قسمت زیرین این چوب دو برجستگی دارد تاگل و خاک برپای ننشیند و این کفش در گیلان و مازندران بیشتر مورد استفاده است زنان را و در نقاط دیگر غالباً در حمام استفاده کنند.
- کفش خواستن، طلب کردن کفش. (فرهنگ فارسی معین).
- || کنایه از تهیه ٔ سفر کردن و بسفر رفتن. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مقابل کفش نهادن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کفش نهادن در همین ترکیبات شود.
- کفشدار، کسی که در اماکن مقدس یا منزل بزرگان مواظبت کفشها کند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه در مشاهد متبرکه یا در دربار محافظت کفش کند. باشماقچی. باشمقچی. باشمقدار. (یادداشت مؤلف).
- کفشداری، عمل و شغل کفشدار. (فرهنگ فارسی معین).
- || مزدی که به کفشدار دهند. (فرهنگ فارسی معین). اجرت کفشدار. (یادداشت مؤلف).
- کفش در طلب کسی دریدن، نهایت سعی و کوشش کردن در طلب او:
صد کفش و گیوه در طلبش بیش می درم
چون آرزوی میوه ٔ بلغار می کنم.
نظام قاری (دیوان ص 26).
- کفش دریدن، پاره کردن کفش. (فرهنگ فارسی معین).
- || کنایه از تکاپوی بسیار کردن. سعی بلیغ نمودن. (از آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین):
بجستجوی دریدند کفشها تا شد
لری براه تمنا به این گروه دوچار.
شفایی (در هجو فکری از آنندراج).
- کفش دریده، که کفش پاره و دریده و کهنه پوشیده باشد:
صاحبدل نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی
- کفش دوختن، ساختن کفش. مهیاکردن کفش. (فرهنگ فارسی معین).
- کفش دوزی. رجوع به همین کلمه شود.
- کفش را از پای به پای (پایی) کردن، یعنی کفش این پای را در پای دیگر پوشیدن. (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین):
هر عضو را صلای بلای دگر دهم
چون کفش را ز پای به پای دگر دهم.
حکیم رکنای کاشی (از آنندراج).
- کفش ربا، کفش رباینده. کفش دزد. (از آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین):
پای من چون کتل از مشت خسی یافته کفش
نعل واژون چه زند کفش ربا در کشمیر؟
ملاطغرا (از آنندراج).
- کفش زرین، کفشی که پاره ای از اجزای آن طلا باشد یا با طلا تزیین یافته باشد:
به پیکر یکی کفش زرین بپای
ز خوشاب زر آستین قبای.
فردوسی.
- کفش گوهرنگار، کفشی که گوهر در آن نشانده باشندزینت را:
ز زر افسران بر سر میگسار
به پای اندرون کفش گوهرنگار.
فردوسی.
- کفش سرپایی، کفش راحتی. (فرهنگ فارسی معین).
- کفش نهادن، کنایه از اقامت کردن واز سفر بازآمدن است. (از برهان) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مقابل کفش خواستن. (فرهنگ فارسی معین):
گفت بختم خنکا کفش بنه موزه مخواه.
انوری.
- امثال:
کفش آهنی و عصای پولادی. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1221). رجوع به کفش و عصای آهنین... در همین امثال شود.
کفش پا را می شناسد، چرا کفش دیگران را می پوشد. (ایضاً ص 1221).
کفش تنگ دارد پای را لنگ
(برون کش پا از این گهواره ٔ تنگ، که...).
نظامی (ایضاً ص 1221).
کفش تو شود پاره بر من چه حرج داره. (ایضاً ص 1221).
کفش زان پا، کلاه آن ِ سر است
(روز عدل و عدل و داد اندر خور است...)
مولوی.
نظیر: کله بر فرق زیبد کفش در پای. (ایضاً ص 1221).
کفش مهمان چون بخواهی برد مهمانی چه سود
(بی غرض کس را نخواهی داد نانی در جهان).
اوحدی (ایضاً ص 1221).
کفشهات جفت حرفهات مفت، بمزاح و عتاب، گفته های تو ننیوشم و حضور تو را نیز نخواهم. (ایضاً ص 1221). و رجوع به ترکیب کفش جفت کردن شود.
کفشها را هم امام جعفر صادق فرموده خودت نگاهداری. (ایضاً ص 1221). و نیز رجوع به همان کتاب امثال و حکم شود.
کفشها را می جوری. (ایضاً ص 1221).
با کفش و کلاه ! تعبیری مثلی است. کنایه از اینکه به هر قیمتی این کار را انجام می دهم. حریفان نرد و شطرنج گویند و مراد اینکه نشستن این مهره در این خانه برای من نهایت مضر است و اگر با مهره های خود نیز آن را نتوانم زد با کفش و کلاه خود بزنم. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 367).

تعبیر خواب

کفش


دیدن کفش درخواب، دلیل زن بود. اگر بیند کفش نو در پای کرد، دلیل که زنی بخواهد یا کنیزکی بخرد. اگر درخواب کفش خود را سیه بیند، دلیل که آن زن توانگر بود. اگر کفش را سبز بیند، دلیل که آن زن مستوره بود. اگر کفش را سرخ بیند، دلیل که آن زن معاشر بود. اگر زرد بیند، دلیل که آن زن بیمارگونه بود. - محمد بن سیرین


دیدن کفش در پا کردن نشانه زن گرفتن باشد و اگر در آورد زن طلاق دهد
- یوسف نبی علیه السلام


کفش در خواب ما زن است و همسر. برای زنان دیدن کفش در خواب زندگی زناشوئی است که شوهر اصل کلی آن است. اگر زن دارید و در خواب کفش ببینید خواب شما به همسرتان بر می گردد و نوئی و کهنگی و رنج و راحت آن اشاره ای است به روابط بیننده خواب و همسرش. ولی اگر بیننده خواب ازدواج نکرده باشد و در خواب ببینید کفشی جدید و نو پوشیده ازدواج می کند. اگر مردی در خواب ببیند کفش هایش لنگه به لنگه پوشیده از همسرش جدا می شود و چنانچه مرد مجردی این خواب را ببیند زنی کج خو و بد خلق نصیب او می شود. اگر مردی در خواب ببیند کفش پایش را می زند با همسرش اختلاف پیدا می کند. اگر ببیند کفش برای پایش کوچک شده همسرش از او تقاضائی می کند که قادر به بر آوردن آن نیست. اگر مردی در خواب ببیند کفشش سوراخ شده زنش به او خیانت می کند و اگر ببیند کفشش آن قدر فرسوده است که نمی تواند بپوشد همسرش بیمار می شود. این تعابیر برای زنان نیز هست با این تفاوت که کفش زن به زندگی خانوادگی او نیز اشاره می کند و تنها شوهرش مطرح نیست. خانم آیتانوس می گفت: – جعبه کفش در خواب مادر زن است به همین علت مردان غربی کفش خود را بدون جعبه می خرند و به خانه می برند و شرقی ها علاقه دارند که حتما کفششان جعبه داشته باشد. آن اشاره ای طنز آمیز به این نکته است که مردان غربی با مادر زن خویش رابطه صمیمانه و خوبی ندارند و در مغرب زمین بسیاری از جدایی ها به علت وجود مادر زن اتفاق می افتد اما زنان آسیائی داماد خویش را مانند پسر خود دوست دارند و به او محبت می کنند. باز هم خانم اتیانوس می گفت: – اگر خانمی در خواب ببیند پاشنه کفشش کند شده شوهرش بیکار می شود و اگر زنی ببیند که کفش مردانه پوشیده صاحب پسر می شود.
- منوچهر مطیعی تهرانی


دیدن کفش درخواب بر هفت وجه بود.

اول: زن.

دوم: خادم.

سوم: کنیزک.

چهارم: قوت و نیرومندی.

پنجم: معیشت.

ششم: مال.

هفتم: سفر (مسافرت).
- امام جعفر صادق علیه السلام

فارسی به آلمانی

فارسی به عربی

چوبی

خشب، خشبی

گویش مازندرانی

چوبی

رقصی زیبا و محلی که اصل آن از کردستان است – نام اصلی این...

معادل ابجد

کفش چوبی

421

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری